kharesh

...

kharesh

...

Shepard Fairey ۱

  

 

Shepard Fairey هنرمندی متفاوت « گرافیتی کلاسیک »

 

یکی از پر آوازه ترین و آشنا ترین چهره های هنر شهری در سراسر دنیا است . 
 آخرین اخبار  مربوط به شپارد همکاری او با انتشارات پنگوئن است 
برای طراحی چند کتاب از ادبیات کلاسیک دنیا . 
 از جمله این کتاب ها “مزرعه حیوانات ” نوشته جورج اورول است  
که اخیرا توسط این انتشارات با طرحی از شپارد منتشر شده است .  
او سالیان سال است که گرافیک را به صورت دستی و با کامپیوتر تجربه کرده   
و در میان هنرمندان شهری از ابهت و احترام بسیاری برخوردار است
 

  

 مصاحبه روزنامه کپنهاگن با  Shepard Fairey
6.may 2004
Obey
ترجمه :  آرش وحدتی 

 

کپنهاگن : میشود به طور خلاصه بگویی که چطور این چیزی که اکنون هستی شدی، چطور این کار را شروع کردی؟ 

شپارد: من در جنوب آمریکا در کارولینای جنوبی بزرگ شدم و در اطرافم واقعا تعداد زیادی گرافیتی یا هنر پیشرو نبود اما من همیشه دوست داشتم طراحی کنم. وقتی که 14 سالم بود شروع کردم به اسکیت سواری و گوش دادن به موسیقی پانک راک و به همراه اسکیت سواری و پانک راک ، هنرهای دست ساز بسیاری مانند استنسیل ها و بر چسب ها و نقاشی  روی تی شرت ها وجود داشت و یک فرهنگ خلاق در جریان بود. به جای اینکه فقط طبیعت بی جان یا میوه ها و چیزهای دیگر را طراحی کنم ، باید استعدادم را  در درست کردن برچسب و استنسیل و موارد دیگری که دوست داشتم بکار می بردم. چیزهای مثل لوگو گروه ها و از این دست. بعد ها وقتی به کالج رفتم ، به مدرسه هنر، در آنجا تلاش می کردم که به یک دوست یاد بدهم چطور یک استنسیل بسازد و به دنبال تصویری بودم که روی آن تمرین کنم و در روزنامه ها دنبال هر تصویری میگشتم و عکسی از آندره غول  کشتی گیر دیدم. فکر کردم جالب باشد و به او گفتم چرا روی این کار نمی کنی؟ او نمیخواست این کار را بکند و گفت که  به نظرش احمقانه است و به دلایلی دور من را خط کشید و هرگز هم روی آن تمرین نکرد.
من تصمیم گرفتم و میخواستم که آن تصویر را به یک  نماد تبدیل کنم ، برچسب و اسنسیل بسازم و آنرا در فرهنگ وارد کنم. موسیقی رپ و اسکیت سواری بیشتر محبوب میشد و “دار و دسته”(گنگ) در خیلی از آهنگ های هیپ هاپ واژه محبوبی بود، بعد وقتی آندره غوله “دار و دسته” دار شد فکر کردم که این موضوع می تواند یک شوخی محلی باشد. اما  بعد از اینکه چندین برچسب در آن اطراف، روی تابلوهای توقف ، محلهای اسکیت سواری و چند کلوپ که آدمهای آنجا از دوستانم هم نبودند، چسباندم، متوجه شدم که آنها به برچسب ها واکنش نشان میدهند. هنگامی که در یک فروشگاه بودم شنیدم مردم دارند راجع بهش صحبت می کنند. یک نفر را هم دیدم که برچسب را جدا کرد و روی کلاه بیس بال خودش چسباند.
بعد شروع کردم به فکر کردن درباره اینکه چطور اشخاص، تصاویر را در محلهای عمومی جذب می کنند. من همیشه به این موضوع برخورده ام که وقتی یک برچسب پانک راک یا بر چسب اسکیت می بینم  به عنوان اعلام زمانی است که آدمهایی از یک خرده فرهنگ دیگر در آن اطراف بوده اند. اما هیچ وقت در باره این موضوع به عنوان مفهوم وسیع تر کنترل فضای عمومی ، و تبلیغات به عنوان نیروی گرافیک حاکم در اجتماع ، فکر نکرده بودم.
بنابر این شروع کردم به تفکر در باره این موضوعات و درباره این موضوع که چطور چیز ها جریان پیدا می کنند و هیچ کس  هم دلش نمی خواهد آخرین نفری باشد که در مورد موضوعی اطلاع پیدا می کند. بنابر این اگر چیزی آن بیرون باشد جوری که مردم ندانند جریان از چه قرار است ،  میخواهند درباره اش بدانند و پرسش می کنند و مطمئنا آن چیز از کنجکاوی مردم قدرت میگیرد.
فکر کردم میتواند تجربه جالبی باشد که چیزی را بگیرم که به نظر میرسید بی معنی و چرند است و تنها با تکرار زیاد آن ببینم که آیا می توانم آنرا به یک چیز بزرگ تر تبدیل کنم. عمل خلق کردن چیزی از هیچ چیز ، کاری بود که من شیفته آن بودم به اضافه اینکه شیطنت کردن و برچسب چسباندن تفریح با حالی بود ، بنابر این شروع  به انجام دادن این کار کردم، و خیلی وقت پیش یک روزنامه محلی بحثی به راه انداخت با این پرسش که چه کسی میتواند بگوید که برچسب “اندره غوله دارودسته داره” در مورد چیست؟ و تصویر را در روزنامه با تیراژ 15000 تا چاپ کردند که خیلی بیشتر از تعدادی بود که من در خیابان ها چسبانده بودم. این در تابستان 1989 اتفاق افتاد.

بعد شروع کردم به تفکر درباره اینکه وقتی تو توانایی این را داری که نشریات را دستکاری کنی ، حتما می توانی  موضوعی را خیلی بزرگتر بکنی. مدت زیادی برچسب های اصلی و هنر من دو چیز جدا از هم بودند. اما هرچه بیشتر برای آن تصویر شناخته می شدم ، دریافتم که به نظر میرسد آن تصویر واقعا روی مردم اثر می گذارد و تصمیم گرفتم تصاویر منشعب شده از آن را بیرون بکشم و از فقط برچسب بودن بروم به طرف درست کردن استنسیل و بعدها پوسترها.
زمانی که انتخابات شهرداری در جریان بود من روی بیلبوردهای نامزد شهرداری خرابکاری کردم . یک صورت بسیار بزرگ را روی کل صورت او گذاشتم. یک فعالیت تبلیغاتی دیگر هم بود که کوکا کولا برای یک محصول جدید انجام داده بود و قرار بود  آب معدنی به نظر بیاید اما واقعا ساخته کوکا کولا بود و از آن دلخور بودم،  نه به خاطر کوکا کولا، چون خودم همیشه کوکای رژیمی می خورم بلکه برای اینکه احساس می کردم آن تبلیغات موذیانه و آب زیر کاه بودند. بنابر این آنها را زیر و رو کردم.
این تفکر رشد کرد و به بخش عمده هنرم  تبدیل شد. من به همه جای دنیا سفر کردم و کارهایی را در همه جای دنیا انجام دادم. گاهی ممکن بود تبلیغات کوچکی در مجله های اسکیت سواری و پانک راک بگیرم که میگفت ” تکرار کردن جواب میده” و با آن یک تمبرآدرس دار که دور برچسب ها و نوشته ها پیچیده شده بود بفرستم. بنابر این باید پول تبلیغ و تمبر و برچسب ها را میپرداختم ، آدمها هم که پولی برایم نمیفرستادند اما من این کار را میکردم چون نمیخواستم که آنها با برچسب ها مانند یک کالای تجاری برخورد کنند. می خواستم آنها در تجربه شرکت کنند ، بنابر این بیانیه ای را که نوشته بودم و در آن به طور کلی در مورد بعضی چیزهایی که فکر می کردم جنبه های اجتماعی پروژه هستند، صحبت کرده بودم را با برچسب ها پس میفرستادم و یک شبکه ی پیوند دار با آدمها درست کردم.
اما به سرعت دریافتم که باید هر جور که شده پول دربیاورم تا هزینه های پروژه را تامین کنم، بنابر این درست کردن تی شرت ها و پوستر ها را شروع کردم تا پول همه چیزهایی را که میفرستادم  و یا در خیابان ها می گذاشتم بپردازم. این آغاز کار بود.

  

 

کپنهاگن:  حالا تو با شرکت های عمده هم کار می کنی !  

شپارد: آره، چیز جالب این بود که من هیچ وقت قصد نداشتم که طراح گرافیک باشم. من تصویر سازی مطالعه کردم و در کالج تعداد زیادی چاپ سیلک انجام دادم و چاپ سیلک را به دو دلیل بسیار دوست دارم: اول از همه اینکه تو میتوانی با رنگهای مختلف و ترتیب شابلون ها تجربه کنی. فرایند چاپ سیلک جای کار بسیاری برای تجربه کردن دارد و همچنین تو بجای یک نسخه اصلی از یک طراحی یا یک نقاشی ، تعداد زیادی از آنها داشتی. تو میتوانستی تعدادی از نسخه ها را که بیشتر از همه دوست داشتی نگه داری تعدادی  را به دیگران بدهی ، تعدادی را بفروشی و تعدادی را برای نمایش ها بفرستی.
این نوعی از هنر کاملا در دسترس بود، ارزان بود و چیزی بود که من همیشه به آن علاقه داشتم.، تی شرت ها و تخته اسکیت ها  و همه چیزهای دیگری که فکر میکردم طرح های جالبی دارند و خیلی قابل استفاده و قابل تهیه کردن بودند. بنابر این من هنرم را در آن راه بکار انداختم.
پیش از آنکه از مدرسه فارغ التحصیل شوم ، زمانی که هنوز یک نوجوان بودم ، با اینکه میدانستم به محض اینکه درسم تمام بشود دیگر به تجهیزات دسترسی ندارم،  یک فروشگاه چاپ سیلک باز کردم. بنابر این برای تجهیزات چاپ سیلک سرمایه گذاری کردم و یک کارگاه به راه انداختم. و اینطوری بود که من تمام پوستر ها و تی شرت ها و برچسب هایم را درست میکردم. در آنجا یک رمپ اسکیت سواری هم داشتم و گاهی میتوانستیم در آنجا نمایشهای هنری جمع و جوری داشته باشیم. فضای باحالی بود اما من واقعا پولی از آنجا در نیاوردم. تا اینکه بعد از چند سال درست کردن پوستر (که مردم هم آنها را میدیدند) ، یک نوع زبان گرافیک را با تمرین و مطالعه هنر تبلیغاتی و ساختارگرایانه در پوستر ها شکل دادم.
شرکت ها شروع کردند به تماس با من در باره اینکه: ما کاری رو که انجام میدهی دوست داریم ، میتوانی برای ما طراحی گرافیک انجام بدی؟  اما من نمیدانستم چطور از کامپیوتر استفاده کنم. من همه چیز را با دست می ساختم.
بعدا من از رودایلند نقل مکان کردم و تصمیم گرفتم همه کسب و کار چاپ سیلک را بفروشم، زیرا کاملا زیر بار قرض بودم. من به کالیفرنیا رفتم تا برای دوستی کار کنم که به من یاد داد چطور از کامپیوتر استفاده کنم. من هم از کشیدن دستگیره ها خسته شده بودم. 

در چاپ سیلک فرایند چاپ کردن خلاقانه نیست . من قسمتی از وقتم را صرف درست کردن طرح هایم میکردم اما بیشتر زمان را  صرف چاپ کردن، نور دادن شابلونها، ساختن فاصله گذار ها ،  میکردم  و فکر کردم که ممکن است بهتر باشد که استعدادم را  برای طراحی استفاده کنم، حتی اگر برای شرکت ها باشد. ترجیح دادم که این کار را بکنم . حداقل همیشه در حال بهتر کردن توانایی هایم بودم و از آن پول در می آوردم و بعد از ظهرها به هنرم می پرداختم ، بدون اینکه نگرانی از بابت فروش آثار برای تامین زندگی داشته باشم،  زیرا یکی از موضوعاتی که  همواره آن را به شدت احساس کرده ام این است که اگر تو هنرمندی هستی که فقط از هنر تجسمی خودت درآمد داری ، آن وقت حقیققتا چاره ای نداری  بجز اینکه در مورد جریانات تجاری در دنیای هنر نگران باشی  . در دنیای هنرهای تجسمی اگر به اندازه کافی برای بقا فروش نکنی آنگاه باید هنرمند بودن را هم متوقف کنی یا اینکه روشی را در پیش بگیری که شبیه به آنچه که آن جریانات هستند باشد.
من همیشه احساس کرده ام که اگر پول کافی بدست می آوردم ، می توانستم هر کاری که میخواهم با هنرم بکنم. اگر مردم آنرا دوست داشتند و فروش می رفتند، چه خوب، و اگر مردم دوست نداشتند و فروش نمی رفتند، باز هم چه خوب . در حقیقت این روشی بود که مدت طولانی آنرا ادامه دادم.
من پوسترهایی را چاپ کردم، تعداد زیادی از آنها را در خیابان ها نصب کردم، و بعد بعضی را روی کاغذ نازکتری برای فروش چاپ کردم ، اما پوستر ها در کارگاهم فقط روی هم انباشته بودند.  پوستر ها فروش نرفتند اما سرانجام شروع کردم به فشار آوردن به مجله های مختلف و .. ، و همین راهش بود. وب سایتم را نیز راه انداختم و تصور هم نمیکردم که چه تعداد زیادی از آدمها به اینترنت سر میزنند.
 

کپنهاگن  :تو از راه طراحی گرافیک پول در می آوری و بعد به هنرت می پردازی؟ 

شپارد: آره! خب من از هنرم پول کمی بدست می آورم. با مخارج مسافرت، درست کردن پوسترها ، پرداخت هزینه فضای کارگاهم، پول دادن به دختری که پوسترهایم را برایم پست میکند و جوانی که در کارچاپ کمکم می کند، پول زیادی باقی نمی ماند.
 

کپنهاگن  : تو آدم ثروتمندی نیستی؟ 

شپارد: نه 

 

 

کپنهاگن  :آیا در کار تو پیامی وجود دارد؟ 

شپارد: پیامی که در کار من وجود دارد این است که : همه چیز را به پرسش بکشید …تمام چیزهایی را که با آن بمباران می شوید به پرسش  بکشید. فکر می کنم موضوعات اساسی که من به آنها علاقه دارم و دوست داشته ام که آنها را در آثارم شالوده شکن کنم ، این است که چطور تصاویر و اصطلاحات نیرومند و احساسی برای تلقین کردن به آدمها استفاده میشوند ، خواه تبلیغاتی باشد یا سیاسی. چه طور همه چیزها به نماد مبدل میشوند و اینکه تو باید به آدمهای در رفت و آمد که روی موضوعات سرپوش می گذارند ، خیلی بدگمان باشی. در حقیقت ، برخی آدمها واقعا این موضوع را درک نمیکنند،  آنها به آثار من تنها بعنوان تبلیغات برای خودم فکر می کنند. آنها نمی فهمند که من توسط اثر خودم هم دارم می گویم : مواظب این هم باش. ملتفت من هم باش ، مواظب کاری که من میکنم هم باش، مواظب کاری که شرکت ها میکنند هم باش.
اینطور احساس میکنم که کار من تهدیدگر نیست ، اصلاح طلبانه  است ، اما در عین حال در متن فضای عمومی طراحی شده است. تو در برابر چیزی ایستاده ای و به آن نگاه میکنی که در ارتباط با تمام چیزهایی است که در پیرامون است. خوشبختانه این کار به نوعی بحث های مختلف در مورد اینکه تبلیغات یا هر نوع رسانه گمراه کننده چیست را تسریع می کند.
تحقیق کاملا جالبی در مورد مهارت هنر به ترغیب کردن مردم در تبلیغات و سیاست وجود دارد .حس میکنم بعضی از آدمها مثل مرده های از گور برخاسته در اطراف می پلکند و غر میزنند که چیز ها آن طور نیست که آنها می خواهند. به همین دلیل است که تا امروز من “اطاعت کن” را بکار میبرم. “اطاعت کن” در حقیقت معنی مخالف دارد، پرسش کردن یا اطاعت نکردن.
تعدادی از آثارم بیشتر با سیاست رابطه دارد. آثاری دارم که در آنها جمله ای هست مانند “این خدای تو است” ، با تصویری از پول( عقده های مالی آدمها) . این نه تنها در مورد پول صدق میکند بلکه در نصب کردن مجسمه های ستارگان راک ، هنرپیشه ها، سیاست مداران و .. بر روی ستون ها نیز کاربرد دارد.
با مجزا کردن دارایی افراد مشهور به این نتیجه میرسی که اطاعت کردن یک نوع ثروت است که اگر تو بتوانی آدمهایی را جمع کنی که کاری که تو میخواهی را انجام دهند، آنگاه اطاعت آنها از تو به همان  خوبی است که پول داشته باشی تا به آنها بدهی که همان کار را انجام دهند. اگر بتوانی روشی را در پیش بگیری که با دستکاری روانشناسانه وادارشان کنی که همان کاری را بکنند که تو می خواهی ، آنگاه لازم نیست به آنها پول بدهی تا کاری را که تو می خواهی انجام بدهند. بنابر این، این روش واقعا گران بهاست.
و یا جملات دیگری وجود دارند مانند “عرتش بیشتر، مدرصه کمتر” که در آن جمله، کلمه های ارتش و مدرسه به اشتباه انشا شده اند به این معنی که ما ،به خصوص در ایالات متحده ، در آینده به سرمایه گذاری بیشتر برای آموزش مردم احتیاج داریم تا غلبه بر جهان.  یک پوستر بر ضد بوش دارم که در حال شکل گرفتن است و و یک پوستر در زمانی که جنگ شروع شد درست کردم ..  اما تعداد زیادی از آثارم  فقط درباره آدمهایی هستند که من را  تحت تاثیر قرار دادند مثل موسیقی دان ها ،آدمهایی که  راه را به روش خودشان نورانی کردند، در پانک راک ، در هیپ هاپ ، و اشخاص دیگر با روشهای پر خطر خودشان. مانند “مواظب این دیکتاتورها باش” در آثاری که تصویری از نیکسون و یا مائو در آنهاست.
 فقط به این دلیل که من تصویری را ارایه می کنم ، مردم همواره می پندارند که اگر تو تصویری را ارایه میکنی آنگاه آن را تایید میکنی ، مگر اینکه یک دایره به دور آن و یک خط بر روی آن داشته باشی. خیلی علاقه دارم برخی آثار را بیشتر برای تاویل باز بگذارم. فکر می کنم تاریخ اهمیت دارد زیرا اگر تاریخ خودت را نشناسی محکوم هستی که آن را تکرار کنی، پس این کار نوعی از آن شناخت است.
 به طراحی گرافیک علاقه دارم . کاملا جدی نیست. به طور کل به حل مشکلات در ایجاد گرافیک ، و شکل دادن به روشهایی برای قدرتمند تر کردن آثار ،علاقه دارم.

 

کپنهاگن  :آیا بین کار تو به عنوان یک هنرمند خیابانی و کار برای شرکت های عمده  نوعی تناقض وجود دارد؟  

شپارد: همه این را می پرسند…نه، زیرا با تحریم کردن یک شرکت بزرگ توسط من و کار نکردن برای آن ، چیزی تغییر نمیکند. مردم نیاز دارند زندگی کنند، نیاز دارند بخورند، و مشکل است که به عنوان یک فرد خلاق به زندگی ادامه بدهی، این یکی از مشکل ترین موقعیت هایی است که میتوانی در آن قرار بگیری. طراحان گرافیک زیادی هستند که با استعداد کافی کیلومتر ها صف کشیده اند تا همان کار را انجام دهند. به هرحال اگر من کار این شرکتها را انجام ندهم تاثیری بر آنها ندارد.
خوشبختانه آنها متقاعد هستند که اگر من این عمل را انجام بدهم بر آنها تاثیر خواهد گذاشت، از زمانی که یک نوجوان بودم این ذهنییت را نداشته ام و فکر میکنم این یک موضوع سیاه و سفید نیست - آنطوری که ما دربرابر آن جبهه میگیریم -.
دلم می خواهد که آدمها در مورد چیزها پرسش کنند اما یک هرج و مرج طلب نیستم . نسخه من از مدینه فاضله این است که سیستم را با داشتن مردمی که به کارهایی که میکنند اهمیت بدهند، بهتر کنیم. به کسانی که به آنها اجازه قدرت داشتن میدهند، کسانی که دوست دارند پولشان را به دست آنها بسپارند، خواه یک شرکت باشد یا یک کلیسا یا هرچه، اهمیت بدهند، اما آنها را لعنت نکنند.
تا اندازه ای مسئولیت شرکتها است که بیشتر پایبند اخلاق باشند اما بیشتر از آن مسئولیت مردم است. بعضی آدمها به کار من نگاه می کنند و می گویند “اوه ، این اثر سرمایه داری را تقبیح میکند” . نه به هیچ وجه، من یک کاپیتالیست هستم. من به سرمایه داری باور دارم، من باور دارم که سرمایه داری به مردم انگیزه می دهد، و اینکه سرمایه داری خوب است. باور دارم که سرمایه داری در جایی که باید کنترل و ترازهای مناسب داشته باشد، میتواند بی رحم باشد، اما بهترین کنترل و توازن خود مصرف کننده ها هستند ، نه انواعی از مقررات دولت.
معتقد به پدرسالاری نیستم، باور ندارم که دولت باید تلاش کند تا از تو محافظت کند، در حقیقت باور دارم که تو نباید آنقدر احمق باشی که نیاز به محافظت کردن داشته باشی. اگر زمانی که کاری برای شرکت ها انجام میدهم ، شخصی برود و کالایی را بخرد به این دلیل که من آن تبلیغ را درست کرده ام ، بدیهی است که کار من را و هر آنچه را که من انجام داده ام را در نخواهند یافت چون این کار کاملا مخالف با فلسفه من است.
کار کردن برای شرکت ها و ساختن تبلیغات و طراحی گرافیک بطوریکه که برای تعدادی از مردم قابل اطمینان باشد و شرکت هم سعی می کند به آن عده دسترسی یابد، برایم جالب است. اکثر کارهایی که می کنم بازاری نیستند. کار من مطابق روز است. شزکت ها می خواهند به اشخاصی که اسکیت سواری دوست دارند ، موزیک پانک راک دوست دارند دسترسی داشته باشند. شرکتها من را انتخاب می کنند زیرا می دانند  که اسکیت سواری و موزیک پانک راک در سابقه من وجود دارد. من یک راه حل قابل اعتماد برای دسترسی آنها به آن عده ایجاد می کنم.

مردم هیچ وقت راضی نمی شوند. وقتی که یک شرکت یک تبلیغ با گرافیتی درست میکند ، تنها به برداشت نادرست آنها ازگرافیتی  مربوط است ، به این دلیل که آنها فرهنگ را درک نمی کنند. و همه می گویند که ” خیلی بی سرو ته بود ، مزخرف بود” . وقتی که   آنها یک هنرمند گرافیتی واقعی را استخدام میکنند که آن کار را برایشان انجام بدهد، آنوقت مردم شکایت میکنند که : ” آن هنرمند گرافیتی خودش را فروخت، چرا آنها برای شرکت ها کار می کنند؟”.  مردم درباره نایک، کوکا کولا ، یا هر موضوعی شکایت میکنند و پنج دقیقه بعد  نایک می پوشند و کوکا کولا مینوشند. من خیال ندارم اینجوری باشم. 

 


 

کپنهاگن  :در مورد تعدادی از هنرمندان تاثیر گذار بر خودت بگو 

شپارد: بزرگترین تاثیرگذاران بر من خیلی بیشتر از یک هنرمند بخصوص هستند. سکس پیستولز و هنرمند گرافیست آنها، جیمی ریید عظیم ترین تاثیرگذاران روی من هستند. کاری که او برای سکس پیستولز انجام داد واقعا یک کار بسیار بزرگ است. فکر میکنم به این دلیل است که من کار او را با تغییر جهت در فرهنگ عامه، مربوط می کنم، و نه فقط با خود هنر. فکر میکنم روح زمان در موضوهات موجود، بسیار مهم است. فکر میکنم وارهول ، باربارا کروگر، و هنرمندان گرافیتی که حقیقتا گرافیتی را به پیش برده اند ، اهمیت دارند. کسی به نام “توییست” وجود دارد که من او را حقیقتا دوست دارم. من واقعا به جنبش سراسری هنرمندان گرافیست  که همین حالا  در حال وقوع است علاقه دارم.
به طور دقیق هنرمندانی هستند که خیلی پرکار نیستند،  فکر می کنم  این نوع از هنرمندها با مردمی که با رپید فایر ، تصاویر ام تی وی  و … بمباران شده اند ارتباط ندارند. در حقیقت یک هنر گرافیک نیرومند وجود دارد که با نشانه های گرفته شده از تبلیغات ، بوجود آمده است که واقعا به تو ضربه بزند و تو را بر سر راه متوقف می کند.مانند آثار اشخاصی که چاپ سیلک می کنند و استنسیل می سازند و کارهایی از این دست، من واقعا این آثار را دوست دارم. فرایند کاهنده در خلق تصاویر شاخص گرافیکی ، حقیقتا  برای من جذاب است. به نظر می رسد که هنرمندان بسیاری این کارها را انجام می دهند.  خوشحالم که دو عنوان هنر گرافیک و هنر تجسمی در حال به هم پیوستن هستند. من یک گالری در لس آنجلس دارم . ما در دفتر مان یک بخش کاملا مجزا داریم که از آن به عنوان یک گالری استفاده می کنیم. به همراه آن دسته از هنرمندانی که دوست داریم آثارشان را نمایش بدهیم. و آدمها را قانع میکینیم که این هنر درست است.
 

کپنهاگن  : کاملا مشخص است که  تو از تعدادی از آثار قدیمی روسیه و در کل، زبان پیشرو ساختار گرایی تاثیر گرفته ای. میتوانی چیزی در این رابطه بگویی؟ 

شپارد: فکر میکنم هنر ساختار گرایانه  روسیه بسیار مصمم و پیشرفته بود.به طوریکه هم اکنون با گذشت صد سال از آن مردم جذب آن هستند ، غرب آن شیوه را به خاطر پیوندش  با کمونیسم نپذیرفت ، اما من هنر ساختارگرایانه را دوست دارم به دلیل اینکه این روش تصاویر و متون را آنقدر ساده می کند تا به بیشترین قدرت و مهمترین عناصر برسد و در نهایت آنها را یکپارچه می کند.
در رابطه با پوسترها، به دلیل اینکه آثار بطور کلی یکپارچه هستند ، من به آنها علاقه دارم. همچنین ، در این آثار به طور کلی از رنگ های محدودی استفاده شده است ، دو ،سه و یا چهار رنگ. این موضوع برای من بعنوان یک طراح چاپ ، مفاهیم بسیار زیادی در بر دارد. تو توانایی این را داری  که یک اثر نیرومند با رنگهای کمتر خلق کنی بنابر این میتوانم پرکار تر باشم.
این ایده در این روش هنری آشکار میشود، که هم اکنون نیز، وحشت از نوع آمریکایی با چیزهایی که به عنوان عضوی از آمریکا ،درک میکند ، خیلی راحت تر است. مانند مکدونالد و مارلبورو و تمام چیزهایی که فکر میکنم بسیار منفی  و موذیانه هستند.
طعنه و استهزایی را که در کار من وجود دارد و مطلقا توانایی اسیب رساندن به کسی را ندارد ، و با این حال تنها به خاطر اسلوب گرافیکی پایین کشیده شده  و خط خطی شده است را دوست دارم. قسمتی از کشش من به این اسلوب هنری بر این باور است که دوردست را بنگری، خیلی فراتر از رویه ، زیرا موضوعات همواره چیزی که به نظر می آیند نیستند .
 

کپنهاگن  : آیا قبلا در کپنهاگ بوده ای؟ 

شپارد: نه .بار اول است که در کپنهاگ هستم.
 

کپنهاگن  : چیزی داری راجع به کپنهاگ بگویی؟ 

شپارد: تا اینجا فهمیده ام که این اطراف برچسب های زیادی وجود دارد. اینجا واقعا شهر تمیز و زیبایی است که کار را برای پیدا کردن جایی که بشود چیزی نصب کرد، سخت میکند. اما از دردسر خوشم می آید. ما دیشب برای بمباران کردن رفتیم ، مکانهای خوب کمی داشتیم. اینجا همه دیوارها زبر هستند و مشکل است که بشود پوستر چسباند. این یکی از چیزهایی است که در کار خودم دوست دارم.  جستجو برای یافتن فضایی که بشود چیزی نصب کرد و کاری ندارم به جز اینکه همه جای آن را خیس کنم. بافتها ، شهر، تمامی مکان های متفاوت، معماری ، برچسب ها، همه چیز را دارم تجربه میکنم وبه نوعی فکر میکنم که همه دلیلش را بدانند.
 

متشکرم

 

 

منابع:
نشریه کپنهاگن [
+]
سایت  شپارد فه یری[+
] Obey Giant